۱۳۹۴ مهر ۳۰, پنجشنبه

لوزرم یا خودمو به لوزری میزنم؟!

توی the fault in out starts یه سکانس داشت که پسره سیگار رو گذاشت روی لبش و گفت روشن نمی‌کنم و این‌ کار باعث میشه من قوی‌تر بشم. به چیزی که باعث می‌شه بهم ضرر برسه اجازه می‌دم تا روی لبم بیاد ولی نمی‌زارم جلوتر بیاد و کارش رو انجام بده. سیگار روی لب و روشن نکردنش باعث می‌شه قوی‌تر بشم. این که آدم توانایی انجام کاری داشته باشه و اون کار رو نکنه باعث می‌شه قوی‌تر بشه. به استیتی رسیدم که همه سیگارهای دور و برم رو میزارم روی لبم و روشن نمی‌کنم. همه سیگار‌ها دور و برم ریختن و این هم نیست که نتونم برشون دارم و بزارم روی لبم. فندک هم هست حتی. ولی به دلیل نامعلومی روشنشون نمی‌کنم. دلم سیگار می‌خواد و نسخم. سیگارهای خوبی هم دور و برم هستن. ولی فقط میزارم روی لبم و باهاش پز می‌دم. تازه اگر پز بدم! آدم‌ها فکر می‌کنن سیگار ندارم. با ترحم سیگار می‌دن بهم. با ترحم فندکشونو میگیرن زیر سیگارم و می‌گن بیا روشن کن. سیگارمو پس می‌کشم. نمی‌دونم چرا. و آدم‌ها فکر می‌کنن احمقم که با این وضعیتم پس می‌کشمش. احمقم؟ خب طبیعتا آره. احمق بودن توی این اجتماع تا حدی می‌تونه حسن باشه و می‌تونه نباشه. من با این فکر که «احمق به نظر رسیدن بین یک سری احمق، نشون می‌ده من خاصم و متفاوت و این خوبه» خودمو گول نمی‌زنم. احمق بودن بین یک سری احمق می‌تونه فاجعه باشه و به گات بده. منفی در منفی همیشه مثبت نمی‌شه. من فقط کارم این شده که بشینم فکر کنم ببینم چرا سیگار رو روشن نمی‌کنم؟ چرا چرا و چرا؟!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر