شبه، تاریکه. دراز کشیدم و دارم به سقف نگاه میکنم. چراغ خواب جدیدم رو دوست دارم. یادآور دوران مبهم و شیرین کودکیمه. از بچگیهام مونده بود ته خونمون. ته اسباب و اثاثیهی که چندبار تا حالا باز و بستهشون کردیم سالم مونده تا الان. خیابون ایران، خارج، ستارخان، قائم، قائم و معلوم نیست مقصد بعدیش کجاس. یه کرهی زمینه که توش یه لامپه کوچیکه. یه لامپ کوچیک و قدیمی و پرمصرف. دلگیرم. نمیدونم چرا. شاید اگه میدونستم چرا اسمش نمیشد «دلگیری». شاید اسمش میشد فقدان، نداشتن یا هر چیز دیگهای. یه بغض کوچیکی ته گلوم گیر کرده که نمیدونم چیکارش کنم. حتی نمیدونم چیکار کنم تا بدتر بشه. تا به گریه تبدیل بشه و بریزه بیرون و راحتتر بتونم بخوابم. مثل آبریزش بینیه که نه بند میاد نه میشه رفت جایی تا یه فین حسابی کرد و فقط مجبوری با پارههای دستمال باقیمونده هی دماغتو بگیری و آخرشم زخم میشه. آره زخم میشه. حالت وسط خوب نیست. به قول یکی اگه میخوای کار غلطی رو انجام بدی درست انجام بده. پشیمون شدن بعضی وقتا خوب نیست. برگشتن، نیمهکار گذاشتن و رها کردن. دراز کشیدم و فکر میکنم کجای کار رو رها کردم، کجا برگشتم و کجا آدم نیمهها بودم! شاید همه جا! دراز کشیدم و به قطب جنوب روی چراغ خواب خیره شدم و فکر میکنم من حتی مثه این چراغخواب هم نبودم! من نتونستم که باشم...
۱۳۹۴ دی ۳, پنجشنبه
۱۳۹۴ آذر ۲۱, شنبه
we're all dreamers...
من چقدر بدبختم که بکآپ پلن زندگیم یه رابطهی عاطفیه متوسطه که امیدوارم یه روز بیاد. و چقدر بدبختم که نشستم تا «بیاد». نه اینکه خودم «بسازمش».
۱۳۹۴ آذر ۱۴, شنبه
آف
کسی رو که نمیشناسین میرید رندم دیت میکنید؟ صرفا چون کیوته؟ جنگله؟ اندازهی عن برای احساساتتون ارزش قائل نیستید؟
epic score!!
جدیدا موزیک اپیک گوش میکنم. چیزهایی که قبلا زیاد گوش نمیکردم. حال آدمها رو میشه از روی آهنگهاشون تشخیص داد. خیلی راحت هم میشه این کار رو کرد. آدمها توی مواقع عادیشون پلیلیست همیشگیشونو گوش میدن. پلیلیستهایی هم دارن که برای مواقع خاص درستش کردن حتی اگر اسمش رو نزاشته باشن «مواقع خاص»! حتی ممکنه پلیلیست رو درست هم نکرده باشن ولی دیگه شرطی شدن و به تناسب مواقعشون آهنگهای خاص خودشونو گوش میدن. حتی ممکنه آهنگهایی گوش بدن که باب میلشون نیست، به شخصیتشون نمیخوره یا حتی بدشون میاد ازش. اپیک خاصیت فراموشی داره. شلوغه، بلنده، ریتم خاص داره و حس تراژدی و عظمت رو میرسونه. اپیک حس معلق بودن رو خوب میرسونه، خاکستری بودن. هیروها و شخصیتهاش به قدر کافی گویای همه چیز هست. میشه ازش به عنوان دراگ استفاده کرد حتی. یه فراموشیطور. مثل یه فریادی که تمرکزت رو از هر چیزی برمیداری و فقط به فریاد فکر میکنی. یه جنگ، یه خوب، یه بد، یه فکر، یه جبهه، یه فراموشی. اپیک نمیزاره دودل باشی. کاری میکنه که تصمیم بگیری، آدرنالینش باعث میشه تمرکز کنی. دنیای عجیبیه.
۱۳۹۴ آذر ۱۳, جمعه
داداشی؟
نمیدونم از کجا و کی اینطوری شد که کسی به عنوان یه مرد روی من حساب باز نکرد. به عنوان یه کسی که میتونه دوستش داشته باشه و مثلا عاشقش بشه. بخواد دستاشو بگیره و باهاش خیابونا رو گز کنه. خیلی خوشبینانه بخوام نگاه کنم همه به عنوان یه «دوست» دوستم داشتن و به چشم یه «پسر» خیلی خوب بهم نگاه میکردن. به هر کس که مطمئن بود پشت خندههام هیچ چیز خاصی نیست (هرچند اگر بود). برای هر دختری که کادو میگرفتم میدونست نیت خاصی پشتش نیست و عالم رفاقت هستش و این مزخرفات. شاید همه به اتفاق گاوبندی کرده بودن و من رو به عنوان یه لوزر تو جمعشون پذیرفته بودن که لایق ترحّمه. به عنوان کسی که پسر خوبیه، حرفای خوب میزنه، فیلمای خوب میبینه، به دیگران کمک میکنه و مثل اینکه یه کم تنهاست. تنهایی میدهد ترحّم؟ تنهایی میدهد توجه بیشتر؟ تنهایی میدهد دوستداشتن بیشتر؟ نمیدونم.
تنها چیزهایی که فهمیدم این بود که داشتن و رسیدن یکی نیستند. بعضی چیزها رو در عین داشتنشون نباید/ نمیتونی بهشون دست بزنی و باید بزاری روی طاقچه و صرفا نگاهشون کنی. که بیشترین نفعی که از اونها به تو میرسه شاید اینه که در کنارتن. همین. نگاه کنی بهشون و حسرت بخوری. نگاه کنی بهشون و لعنت بفرستی. نگاه کنی بهشون و بغضت بگیره. نگاه کنی بهشون و... . داشتن و رسیدن یکی نیستند. بعضیها به خیلی چیزها رسیدن که حتی نداشتنشون. حتی بعد رسیدن. حتی بعد موندگار شدنشون. شاید داشتن مرتبهی بالاتر و والاتریه. ولی نرسیدن چیز مزخرفیه. آدم میتونه صاحب کل دنیا باشه و بهشون نرسه. آدم میتونه صاحب کل دنیا باشه و هنوزم دلش تنگ باشه. بغض کنه و دلش بخواد برسه. به خودش امید بده که یه روز میرسه. که یه روز خوب میاد؟
اشتراک در:
پستها (Atom)