۱۳۹۴ مرداد ۱۱, یکشنبه

Don't give up bitch!

براش نوشتم که «میخوام کل دنیا رو بگردم». هر چقدر تلاش کردم تا یک قیدی چیزی اضافه کنم به جمله که انقدر فانتزی و احمقانه نباشه، نشد. همین رو براش نوشتم. «می‌خوام کل دنیا رو بگردم». احتمال قریب به یقین پیش خودش فکر کرد که این چه کسخلی‌ه. رویاهای احمقانه‌ی فانتزی. همه‌ی ما یک روزی رویاهای احمقانه داشتیم. حتی از «مارکوپولو شدن» هم احمقانه‌تر! همینطوری توی ذهنمون پرورشش می‌دادیم تا اینکه یک روز ازشون دست کشیدیم. همه و همه این رویاها رو داشتیم، فقط زمان دست کشیدنمون و «چرایی» دست کشیدنمون فرق می‌کنه! بعضی‌ها توی دبستان و با یک تلنگر شاید شروع کنن به پاک کردن بخش رویاهای مغزشون. بعضی توی دبیرستان و بعضی با ریدن توی کنکور. هر کس دلایل متفاوتی داره و زمان‌های متفاوتی و توی این موقعیت‌ها کم‌کم شروع می‌کنه به پاک کردن بخش رویاهاش و جای پراسس‌ش رو میده به واقعیت و زندگی روزمره و روزمرْگی‌ش! 

اما Traveler شدن و دیدن دنیا و فرهنگاش و آدماش و زندگی کردن با هفت‌ ملیارد آدم به جای هفتاد ملیون، رویای دست‌نیافتنی‌ای نیست. معیار رویای دست‌نیافتنی بیشتر توی خود آدم تعریف میشه و این‌که آدم‌های توی دنیا چقدر توی عملی کردن این رویا موفق بودن. توی این یک مورد خاص مصداق زیاده. حتی اگر هم نبود، بیشتر ماهیت رویا به تلقی آدم‌ها از دست‌نیافتنی بودن اون هست. اینجا و این زمان و این وبلاگ، من می‌نویسم که فعلا نمی‌خوام این قسمت از مغزم رو اختصاص بدم به واقعیات مزخرف و ترجیح می‌دم توی رویاهاش غرق باشه تا زمان عملی کردنش برسه! شاید یک‌زمانی بیام و لینک این پست رو بدم و بگم که چقدر احمق بودم که زندگی فلان و بهمان ولی، ولی الان میگم نه! من عملی‌ش میکنم! به قول یکی «آرّه!».

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر