یک وقتهایی هم هست که هیچ کاری نمیتونی برای رفع دلتنگیت بکنی. میشینی عکس نگاه میکنی، آهنگ گوش میدی، به لیست کانتکتهات نگاه میندازی، به لیست فیلمات نگاه میکنی ولی آخر سر میبینی نه هیچ عکس و ترک و آدم و فیلمی نیست که کارتو راه بندازه. اونوقته که به معنای واقعی کلمه ناراحت میشی و غمگین و شروع میکنی به خاطره بازی. مثل کندن زخم پوست میمونه. عذاب میکشی، درد داره، ولی یه آرامشی اون ته ته میبری که باعث میشه ادامهش بدی. همینطور فکر میکنی و فکر میکنی تا آخر سر خوابت ببره. صبح که پا میشی در بهترین حالت، همه چی خوبه فقط جای یه زخم کنده شده رو تنت مونده که کاریشم نمیشه کرد. تاوانیه که باید داد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر