کرئون : هیچ چیز دیگهای مهم نیست. داشتی اون گنج رو به هدر میدادی! من حال تو رو درک میکنم،اگر من هم بیست سال داشتم،همین کار رو میکردم. برای همین با دقت و تحسین به حرفهات گوش میکردم. من در اعماق زمان حرفای کرئونی لاغر مردنی رو میشنیدم، که مثل تو فقط به «ایثار» فکر میکرد..آنتیگون، زود عروسی کن، خوشبخت باش. زندگی اون چیزی که تو فکر میکنی نیست. زندگی مثل یه آبییه که جوونا بدون اینکه بفهمن میذارن تا از لای انگشتای بازشون بریزه بیرون. دستت رو ببند، زودتر، دستت رو ببند. نگهش دار. اون وقت متوجه میشی که زندگی به چیزی سخت و آسون تبدیل میشه که وقتی زیر آفتاب نشستی داری مزه مزهش میکنی. همه عکس این قضیه رو بهت میگن،چون به نیروی تو و به شور و هیجان تو احتیاج دارن. به حرفاشون گوش نده. وقتی من هم دارم جلوی مقبرهی اتهاوکل سخنرانی میکنم به حرفام گوش نده. اون حرفا حقیقت نداره. هیچچیز به اندازهی ناگفتهها حقیقت نداره. تو هم گرچه خیلی دیر اینها رو میفهمی، زندگی مثل یه کتاب دوستداشتنییه، مثل یه بچهست که بغل دستمون داره بازی میکنه،مثل ابزارییه که میگیریم دست مون و ازش استفاده میکنیم،مثل یه نیمکته که شبا دم در خونهمون روش استراحت میکنیم. تو باز هم از من متنفر میشثی، ولی با کشف این موضوع میبینی که این حرف تسکین مضحکیه برای پیری، زندگی شاید هم واقعا چیزی غیر از خوشبختی نباشه.
.
{...}
.
آنتیگون: شماها همهتون با این خوشبختیتون حالم رو به هم میزنین! با این زندگیتون که به هر قیمتی شده باید دوستش داشته باشین. مثل سگهایی که هرچی دم دستشون برسه لیس میزنن. اگه سختگیر نباشی تا آخر عمر شانسای کوچیک میآری. اما من همه چیز رو میخوام، همین الان ـ باید هم کامل باشه - وگرنه رد میکنم! من نمیخوام قانع باشم، نمیخوام خودم رو به یه چیز مختصر راضی کنم، که اونم تازه اگه دختر خوبی باشم بهم بدن. امروز من میخوام مطمئن شم که همه چیز رو بهم میدن و این همه چیز هم باید مثل بچگیهام زیبا باشه وگرنه ترجیح میدم بمیرم!
.
نمایشنامهی آنتیگون / ژان آنوی
یک. احساس میکنم دارم شبیه آنتیگون میشوم. سختگیر، زیادهخواه، کمالطلبی که فقط حاضر نیست برای رسیدن به مقصودش قربانی شود. همین.
دو. این روزها بیشتر از هر کس آنتیگون رو درک میکنم. همین.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر