بیکار که میشوم میروم عکسهای اینستاگرام را دیدمیزنم. اصولا مال وقتی است که یک کاری را تمام میکنم و ساعت هم حدودا دو شب است. خودم را آماده میکنم برای خوردشدن اعصابم. اینستاگرام وب را باز میکنم و شروع میکنم از خودم بدم آمدن و از دیگران بدم آمدن! اسکرول میکنم، آدمهایی را میبینم که دو روز یا دو ماه یا دو سال و یا بیشتر است که ندیدمشان. از سرگذشتشان با خبر میشوم. دوستم را میبینم که با دوستدخترش سلفی میگیرد که از قضا دوست من هم هست. فلان حدسهایم راجع به آدمها با بعضی عکسها به حقیقت میپیوندند، فلان شکهام برطرف میشود، فلان خاطره دوباره میآید به جلوی ذهنم و فلان حرفها دوباره یادم میآید. از اینکه تماما خوشبختیشان را میگذارند جلو چشمشان بدم میآید و در لحظه فقدانش باعث میشود سرخورده شوم. میدانم احمقانه است ولی خب. شروع میکنم پروفایل چند نفر را میبینم و ترکیبی از حس کندن زخم و دندانقروچه و خارش و غم و عصبانیت بهم دست میدهد و آخر سر تبها را میبندم. اینستاگرام جای ابلههاست. این حرف را میزنم چون من نمیتوانم داشته باشمش. نمیخواهم به جرگهی آدمهای توی این بلبشو ملحق شوم و شروع کنم کسشر تفت دادن، شوآف کردن، لاسزدن، عامهبازی درآوردن. این که صفتهای بد دادم بهشان هم بههمین دلیل است که تواناییاش را ندارم. دیدن اینکه آدمها در ظاهر چه چیزی میسازند و در ظاهر به کجاها میرسند و اینکه لِمش را بلدند. من بلد نیستم. سعی کردم ولی خب نتوانستم. نشد. من یا برای چیزی تمام زورم را میزنم یا کلا با خوب و بدش قیدش را میزنم. از طرفی هم به خودم میگویم کمتر حرفزدن بهتر است تا مزخرف تفت دادن. هرچقدر کمتر چیزی نشر بدهم برای خودم بهتر است.
جدیدا از هر چیزی که شلوغ باشد و دیگران تویش باشند بدم میآید. حتی از دانشگاه هم که همه تویش یک کاری را کپی میکنند از روی هم. از فضاهایی که قالببندی خودش را پیدا کرده و مردم مجبورند و یا بعضا کاملا به اختیار خود یک الگوی خاص را با هم میسازند خوشم نمیآید. توییتر فارسی هم حتی با اینهمه بدون قالب بودن و خلاق بودنش هم دیگر قالب پیدا کرده. ایسنتاگرام، فیسبوک، ... . تنها جاهایی که هنوز قالب ندارند همین وبلاگ کوفتی و پینترست و دفترچه خاطراتم است. وبلاگی که حالا دیگر حس «بابی پندراگن» دارم وقتی داشت روزنگاشتهایش را در حالی مینوشت که میدانست کسی که باید بخواندشان نمیخواند. وبلاگ محترم لطفا شلوغ نشو، پینترست محترم لطفا عوض نشو و دفترچه خاطرات، گم نشو!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر