فاک یو. رسما فاک یو. رویاهام دارن تو واقعیت بهم قهقهه میزنن. جلوم وایمیستن و پشت یه دیوار نامرئی دستشونو به نشانهی تمسخر جلوم میگیرن و به عنوان یه بدبخت به همدیگه نشون میدن. تا حالا تجربهش رو نداشتم. یا یک واقعیت بولشتی بود و باهاش میساختم و یا یه رویای دوردستی بود و تکلیفش مشخص بود. دوردست بود. کاری باهام نداشت. میشستم نگاش میکردم. پینش میکردم. به بقیه نشونش میدادم. میگفتم میبینی؟ دوسش دارم. ولی قرار نیست به هم برسیم. جفتمونم اینو قبول کردیم. تفاهم داریم سر نرسیدن به همدیگه. دوری و دوستی بود رابطمون. بعد از یه زمان به بعد همه چی ریخت به هم. زندگیم شد شبیه استیکرای پوکر فیس و واد دِ فاک. رویاهه بلند شد اومد جلوم. اومد نزدیکم. بغل دستم نشست. باهام حرف زد. بهم خندید. گریه کرد. منو صدام کرد. فقط نزاشت دستاشو بگیرم. چیزایی که با هم توافق کرده بودیم نکنیم. توافقمون دوری و دوستی بود. قرارمون این بود که اون دوردورا بشینه و فاصله باشه بینمون. اگه قرار نیست بهش برسم ترجیح میدادم دوردست باشه. هم تکلیف خودم مشخص باشه هم اون. قرارمون مسخره کردن من جلو جمع نبود. اومدن و نزدیک شدن و نرسیدن. برات از نزدیک شدن و نرسیدن نگفتم تا حالا!؟ بدترین چیزهاست. نزدیک بشی، ببینیش، تجربهش کنی و نرسی. کسی که یتیم به دنیا اومده هیچوقت مثل کسی که مادرش جلو چشمش از دستش میره احساس کمبود نمیکنه. دیدن خلا با حس کردن خلا فرق داره. من خلا رو همیشه میدیدم. حسش نمیکردم. قرارمون نبود حسش کنم. همش تقصیر رویای خالطوره! قرار نبود نزدیکم بشه. من به بدبختیهام عادت کرده بودم. من به نون خالی خوردن عادت کرده بودم. لازم نبود اونطرف سفره کباب بریونی بزارن و بگن واسه تو نیست. خب اگه واسه من نیست واسه چی گذاشتن؟ همهتون سر و ته یه کرباسین. فاک یو اِنیوِی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر