بهت گفته بودم اون بستنیای که داده بودی رو نگه داشتم تا آب شد؟ دلم نیومد بخورمش. گذاشتم تو کیفم و وقتی اومدم خونه گذاشتمش تو کشو. ته کشو و هر وقت یادت میکردم کشو رو میکشیدم و نگاش میکردم. یه بستنی طالبی بود با به سری رگههای فالوده. از اون بستنیهای مزخرف. از اونا که معلوم نیست بستنی یخیه یا نه. بیهویته. من کشو رو میکشیدم عقب و نگاش میکردم که حالا شده بود یه مقدار آبطالبی که تو جلد بستنی شناور بود. عین این فیلما که یه چیز مزخرفی رو یادگاری میگیرن و هی بهش نگاه میکنن و غصه میخورن. از این فیلما دیدی دیگه حتما، نه؟ یا اونموقع که اومدم توی دفتر و داشتی متن هایلایت میکردی. سرت پایین بود. فقط یه کله معلوم بود که یه روسری سرش کردهبود. همین. ولی خب من همه جوره میتونستم بشناسمت. از پشت، از جلو، بغل، بین یه عالمه آدم، از دور، نزدیک. همه جوره میتوونستم تشخیصت بدم و ضربان قلبم بره بالا. میشه گفت با ضربان قلبم بود که میشناختمت. هر موقع هول میشدم، قلبم تند میزد و دستپاچه میشدم میفهمیدم باز پای تو وسطه. فرقی نداشت توی دنیای واقعی باشه یا مجازی. من قابلیت این رو داشتم که توی توهماتم هم هول بشم و تته پته کنم. فلش رو بندازم، سوالای مزخرف کنم، کامنتای مزخرف بدم، جوابای ایمیلو چندبار بخونم و آخر سر مزخرف جواب بدم. من خیلی قابلیتها دارم. من بعد از تو این قابلیت رو هم پیدا کردم که هر کی رو میدیدم شبیه تو لباس میپوشید، شبیه تو حرف میزد و یا حتا شبیه تو تایپ میکرد و تیکهکلاماش شبیه تو بود، بازم هول کنم. هول کردن برام شده بود یه نشونه. تا حالا شده رو آدما بدون اینکه خودت بدونی تأثیر بذاری؟ تأثیر خیلی زیاد. از اونا که فکرکردنشونو عوض کنه، نحوه زندگیشونو عوض کنه، آرزوهاشونو تغییر بده و یهدونه جدیدشو بسازه؟ با اینحال خودت از این اتفاقات چیزی ندونی؟ تو تونستی ولی. مدت زیادی با تو نبودم. یعنی اصلا با تو نبودم. صرفا «پیش» تو بودم. نهایتش توی یه دانشکده بودیم. همین. فقط همین. اینکه تو تموم شدی یا نه رو نمیدونم. واقعا نمیدونم. ولی میدونم که یه تیکه از پازل زندگیمی بدون اینکه بخوای. بدون اینکه حتا بدونی. بدون اینکه بخوام. ولی یه مقطعی از تاریخ منی. شاید هم مثل یه موسیقی متن توی فیلم زندگی من ناخودآگاه پلی میشی. توی ذهنم و توی موقعیتهای مختلف زندگیم. تا ابد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر