۱۳۹۴ شهریور ۲۶, پنجشنبه

عنوان نداره



کارها روی روال بود. همه چیز تقریبا خوب بود. فکرم خالی شد. خالی. می‌دانید؟ فکرتان هیچ وقت نباید خالی شود. باید همیشه مشغول چیزی باشد. ذهن درگیر کارهای احمقانه‌ی فردا باشد حتی. درگیر اینکه برود بنشیند جلوی تئاتر شهر و لم بدهد و کتاب بخواند و مثلا یادداشتی که خیلی وقت است قول نوشتنش را به خودش داده را بنویسد. به این فکر کند که مثلا می‌تواند فردا به جای رفتن و دیدن فیلم شهرام مکری، بلند شود برود بنشیند و پروژه ناتمامش را جلو ببرد. به این فکر کند که زندگی چقدر قشنگ است. چقدر همه چیز می‌تواند احمقانه و فانتزی خوب باشد. ذهن همیشه باید توی قسمت‌های مثبت ذهن غوطهور باشد. قسمت فعال ذهن. قسمتی که به زندگی و جلو بردنش (هرچند احمقانه!) فکر کند. نباید خالی شود. نباید بیکار شود. آنوقت است که غوطه‌ور ‌می‌شود و به سمت قسمت‌های منفی می‌رود. یکهو گلویم می‌گیرد. مثل وقت‌هایی که چشم‌هایم سیاهی می‌رود و جا و مکان نمی‌شناسد، غمم می‌گیرد. به معنای واقعی «غمم‌ می‌گیرد». احساس غربت می‌کنم. نمی‌دانم از کجا بدبختی‌هایم آوار می‌شوند روی سرم. حتی بدبختی‌هایی که وجود ندارند هم ذهنم بازسازی می‌کند و در این راستا کمکم می‌کند. فرق ندارد کجا باشم. وسط قهقهه‌ی مستانه‌ی دوستانم یا موقع خواب و دید زدن عکس‌های پروفایل ملت. انگار هیچ فرقی نمی‌کند. یکهو ساکت می‌شوم. خاموش خاموش. طرز نگاهم هم عوض می‌شود. برداشتم باهاش صحبت کنم. شاید حواس‌م پرت شد و آرام آرام غوطه‌ور شدم سمت نیمه‌ی پر لیوان. نیمه‌ی به ظاهر پر لیوان. دستم نمی‌رفت. نگاه‌ می‌کردم و فلج شده بودم. حس می‌کردم باید تنهایی دوام بیاورم. تنهایی تنهایی. حس کردم حواس‌پرتی فقط خیانتی‌ست که به حقیقت تنهایی خودم می‌کنم. گدایی پوچ برای تنها نبودن. قبل‌تر ها کسی می‌گفت:
«درد و رنجِ بودن و زندگی کردن، مثل موزیک متن، پس‌زمینه‌ی زندگی‌مون پلی می‌شه. فقط گاهی اوقات حواسمون بیشتر میره سمت فیلم. برای نشنیدن موزیک متن باید صداش رو ببندی که صدای زندگی هم ناخودآگاه خفه می‌شه. صدای زندگی رو نمی‌شه ولی خفه کرد. بیکلام نمی‌شه زندگی کرد. مجبوریم به شنیدنش. تحمل کردنش.»

احساس کردم توی یه دریای بدون آب غوطه‌ورم. دارم غرق می‌شم تو اعماق آب. نفس می‌کشم. ادای نفس کشیدنو در میارم. ولی حتی آب هم نمیره تو ریه‌هام. هیچی نمیره تو ریه‌هام. فقط به دیوار سیاه سقف نگاه می‌کنم. گریه هم حتی نمی‌تونم بکنم. دارم همینطور بیشتر و بیشتر میرم پایین. به خواب پناه می‌برم. به رویا.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر