از برتریهایی که همیشه در عین بالیدن به آن، بهش تنفر هم میورزم، دروغ نگفتن به خودم است. نه اینکه به دیگران راسراس دروغ بگویم. نه. ولی به خودم به هیچوجه دروغ نگفتم. حتی یکبار. این شاید تنها چیزیست که میتوانم با قاطعیت بگویمش. میبالیدم چون به خودم دروغ نگفتم. دروغ نگفتم. چون از بچگی بدم میآمد چیزی که نیست را بگوییم هست. چیزی که هست را نیستش کنیم. آن هم فقط با کلمات و رفتار. دروغ نگفتم چون میگفتند دروغگو دشمن خداست. میگفتند دروغ کلید همهی بدیهاست. دروغ نگفتم چون حال و حوصلهی به ذهن سپردن یک واقعیت مجازی علاوه بر واقعیت بیرون را نداشتم. چون فکر میکردم از صبح تا شب همه را دور میزنیم، از همه متنفریم، همه را جور دیگر نگاه میکنیم، به کسی اعتماد نداریم. تمام انرژیمان را میگذاریم دروغهای دیگران را از رودهی راست نداشتهشان بیرون بکشیم. تمام روز داریم با کسانی سروکلّه میزنیم که درصد اعتماد و صداقتشان صددرصد نیست. حال حماقت است شب که با خودمان خلوت میکنیم هم شروع کنیم به دروغ گفتن. اگر منِ درونمان هم به ما اعتماد نکند دیگر باید چه کار کنیم؟ باید برویم سر به بیابان بگذاریم و بمیریم. همین. اگر یک نفر -حتی اگر آن یک نفر خود ما باشیم- به ما اعتماد نکند و ما به او اعتماد نکنیم، قطعا کس دیگری نخواهد بود. و من هر چقدر که ناهنجاری داشتم و تکلیفم با خودم مشخص نبود، میدانستم سرچشمهی مشکلاتم پنهانکاری من نیست. از دروغ گفتن من به من نیست. کار جای دیگر میلنگد. و تنفر میورزیدم چون خیلی جاها میدیدم که آرامش پیدا میکنم، راحت میشوم، یک بار عظیمی از روی دوشم برداشته میشود و خریت کردم و دروغ نگفتم. به دیگران و مهمتر از آن به خودم دروغ نگفتم. میدیدم که با یک جملهی چندکلمهای خیلی ساده میتوانم خودم و دیگران را راحت کنم و نکردم. دروغ کلید همهی بدیها بود و در عین حال به طور معجزهآسایی جواب مسالهی تمام خوبیها! ولی من ترجیح میدادم جوابی بنویسم که درست باشد، نه این که صرفا نمره بگیرم. این هم خریت محسوب میشود.خریت که شاخ و دم ندارد. به این هم میگویند خریت. خودزنی، خودآزاری، حماقت یا هر اسم موقر دیگری...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر